نادر، علیرضا بیک افشار را که ایشیک آقاسی دربار وی بود، به حکومت شوشتر و هویزه منصوب کرد. و هدف از این انتصاب بیشتر آن بود تا سرکشان و متمردان آن نواحی را به اطاعت خود در آورد. علیرضا بیک برای اجرای مأموریت خود با سپاهی کار آمد وارد شوشتر گردید و در مدت کوتاهی توانست شورشیان را سرکوب، و امور آن نواحی {شوشتر، هویزه، لار و بنادر} را به نحوی انتظام دهد که احدی از متمردین و مخالفانن آن حدود دیگر جرأت تمرد ننمایند.

به گفتة مؤلف عالم آرای نادری، علیرضا بیک، پیوسته طبع خود را به غریب نوازی و عدالت گستری مصروف می داشت و به غازیان مهربانی می کرد و به رعایا احسان می نمود و اوضاع آن نواحی و خصوصاً شوشتر سامان یافت و به نحوی در دلهای سپاه و رعیت محبت آن نامدار قرار گرفته بود، که چون فرزندی عزیز و مهربان زبانزد خاص و عام گردید و آوازة عدل و داد آن خان عدالت بنیاد گوشزد اهالی و اعیان هر دیار گردید.

چون علیرضا بیک به این طریق میان مردم کسب محبوبیت و موفقیت نموده بود، عده ای از مخالفان از راه کینه و عداوت به نادر اظهار کردند که، وی در هویزه و شوشتر باد نخوت و غرور در دماغ خود افکنده، بخشش و انعام بر روی خاص و عام گشوده و وخیال تمرد و سرکشی دارد. لذا آتش غضب نادر مشتعل و چند چاپار روانه و امر کرد تا علیرضا بیک به زودی عازم درگاه وی گردد. چون علیرضا بیک از مضمون حکم نادر مطلع گردید دستور داد تا زنبورکهایی که همراه خود داشت جهت احترام به نادر شلیک نمایند.

علیرضا بیک پس از اینکه به خدمت نادر رسید، نادر او را مورد موأخذه قرار داد و به وی گفت: «خیره سری و بی ادبی تو به مرتبه ای رسیده که عظمت داخل اردو شده و زنبورک آتش میدهی.» 

بنابراین نادر دستور داد او را زندانی کرده و اموال وی را ضبط نمایند. بعد از آن علیرضا بیگگ هرچه تلاش نمود تا خود را آزاد نماید، پذیرفته نشد، و در حالیکه بیست و پنج سال از عمر او می گذشت، به دستور نادر به قتل رسید. (سال 1146هـ . ق)



به استناد منابع تاریخی، شاهرخ میرزا پسر تیمور لنگ، حکومت فارس و خوزستان را به نواده خود عبد الله سلطان، بخشید و او نیز پس از دریافت منصب حکومت، در شیراز اقامت گزیده و ایالت خوزستان را به شیخ ابوالخیر جزری سپرد. شیخ ابوالخیر نیز شوشتر را مرکز حکومت خویش قرار داده و ولایت هویزه و نواحی اطراف آن را به پسر خود شیخ جلال محول نمود. در ایام مورد بحث، فتنه سید محمد مشعشع آغاز و دامنه آن بسیاری از مناطق خوزستان را فرا گرفته بود. در این باره می نویسند، سید محمد چون به سن هفده سالگی رسید، از پدر خود سید فلاح دستور گرفت که از واسط که زادگاه او بود به حله رفته در مدرسه احمد بن فهد به درس بپردازد. در آن زمان مذهب شیعه رواج بسیار گرفته و روز به روز به رونق آن افزوده می شد. سید محمد سالها در مدرسه شیخ احمد می زیست و برخی نوشته اند که شیخ، مادر سید را به زنی گرفته بود. در این میان گاهی سید محمد اظهار می کرد که من مهدی موعودم و ظهور خواهم کرد. این سخنان چون به گوش سید احمد رسید بر سید محمد بر آشفت و او را نکوهش کرد، ولی سید دنبال کار خود را گرفت و در مسجد آدینه کوفه یک سال به اعتکاف نشسته، همیشه گریه می کرد. وقتی علت این امر سؤال می شد پاسخ می داد : برآن کسانی می گریم که به دست من کشته خواهند شد.

ادامه مطلب
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

پیچک